3 بعضی از علمای دین که در آنجا حضور داشتند، با خود گفتند: «کفر میگوید! آیا او فکر میکند خداست؟»
4 عیسی که از افکار ایشان آگاه بود، از آنها پرسید: «چرا چنین افکار پلیدی به دل خود راه میدهید؟ 5 گفتن کدام یک آسانتر است؟ اینکه بگویم ”گناهانت آمرزیده شد“، یا اینکه بگویم ”برخیز و راه برو“؟ 6 پس اکنون به شما ثابت میکنم که پسر انسان[a]، در این دنیا، اقتدار آمرزش گناهان را دارد.» آنگاه رو به مرد افلیج کرد و گفت: «برخیز و بسترت را جمع کن و به خانه برو!»
7 آن مرد از جا پرید و به خانه رفت!
8 وقتی جمعیت این را دیدند، ترس وجودشان را فرا گرفت. ایشان خدا را شکر کردند که چنین قدرتی به انسان بخشیده است.
10 روزی عیسی و شاگردانش در ضیافتی در خانهٔ متیٰ، بر سر سفره نشسته بودند. بسیاری از باجگیران و اشخاص بدنام شهر نیز میهمان متیٰ بودند.
11 فریسیان وقتی این را دیدند، از شاگردان عیسی پرسیدند: «چرا استاد شما با این اشخاص پست[b] غذا میخورد؟»
12 عیسی وقتی این را شنید، فرمود: «بیماران نیاز به پزشک دارند، نه تندرستان!» 13 سپس افزود: «بروید و کمی در مورد این کلام تفکر کنید که میفرماید: ”من از شما انتظار دارم رحم داشته باشید، نه اینکه قربانی تقدیم کنید.“[c] زیرا من آمدهام تا گناهکاران را به توبه دعوت کنم، نه آنانی را که خود را عادل میپندارند!»
15 عیسی در پاسخ فرمود: «آیا ممکن است میهمانان جشن عروسی تا زمانی که داماد با ایشان است، عزاداری کنند؟ اما روزی خواهد آمد که داماد از ایشان گرفته خواهد شد، و در آن زمان، روزه خواهند گرفت.
16 «هیچکس لباس پوسیده را، با پارچهای نو که هنوز آب نرفته، وصله نمیکند، زیرا وقتی آن وصله آب رفت، از آن لباس کهنه جدا میگردد، و پارگی آن بدتر میشود. 17 همینطور شراب تازه را در مَشکهای کهنه نمیریزند، زیرا مشکها در اثر فشار شراب نو، پاره میشوند، و هم مشکها از بین میروند و هم شراب ضایع میگردد. شراب تازه را باید در مَشکهای تازه ریخت، تا هر دو سالم بمانند.»
19 پس عیسی برخاست و بههمراه شاگردانش به سوی خانۀ او به راه افتاد. 20 درست در همین وقت، زنی که دوازده سال از خونریزی دائمی رنج میبرد، از پشت سر عیسی خود را به او رساند و به گوشهٔ ردای او دست زد، 21 چون با خود فکر کرده بود: «اگر فقط به ردایش دست بزنم، شفا خواهم یافت.»
22 عیسی برگشت و چون او را دید، گفت: «دخترم، ناامید نباش! ایمانت تو را شفا داده است!» آن زن در همان لحظه شفا یافت.
23 وقتی عیسی به خانهٔ سرپرست کنیسه رسید، با جماعتی پرهیاهو روبرو شد و صدای موسیقی عزا را شنید. 24 پس فرمود: «بیرون بروید. این دختر نمرده؛ فقط خوابیده است!» اما آنها به او خندیدند! 25 سرانجام وقتی مردم را بیرون کردند، عیسی به داخل رفته، دست دختر را گرفت، و دختر از جای خود برخاست. 26 خبر این معجزه در سراسر آن نواحی پیچید.
28 آنان با عیسی وارد خانهای شدند که در آن اقامت داشت. عیسی از ایشان پرسید: «آیا ایمان دارید که میتوانم چشمان شما را باز کنم؟»
29 پس او دست بر چشمان ایشان گذاشت و فرمود: «مطابق ایمانتان برایتان انجام شود!»
30 ناگهان چشمان ایشان باز شد و توانستند ببینند! عیسی با تأکید به ایشان فرمود: «در این مورد به کسی چیزی نگویید.» 31 اما ایشان بیرون رفتند و شهرت او را در سرتاسر آن منطقه پخش کردند.
32 وقتی عیسی و شاگردانش از آنجا خارج میشدند، مردی دیوزده را که نمیتوانست سخن بگوید، نزد او آوردند. 33 پس وقتی عیسی آن روح پلید را از آن مرد لال بیرون راند، او شروع به حرف زدن کرد. جماعت غرق حیرت شدند و گفتند: «در اسرائیل هرگز چنین چیزی دیده نشده است.»
34 اما فریسیان گفتند: «او ارواح پلید را به قدرت رئیس ارواح پلید، بیرون میراند.»