2 شخصی به نام الیهو، پسر برکئیل بوزی، از طایفهٔ رام، که شاهد این گفتگو بود خشمگین شد، زیرا ایوب نمیخواست قبول کند که گناهکار است و خدا به حق او را مجازات کرده است. 3 او از آن سه رفیق ایوب نیز خشمگین بود، چون بدون اینکه پاسخ قانع کنندهای برای ایوب داشته باشند، او را محکوم میکردند. 4 الیهو برای سخن گفتن با ایوب صبر کرده بود چون سایرین از او بزرگتر بودند. 5 اما وقتی که دید آنها دیگر جوابی ندارند، برآشفت.
6 الیهو به سخن آمده چنین گفت:
11-12 من در تمام این مدت صبر کردم و با دقت به سخنان و دلایل شما گوش دادم. هیچکدام از شما نتوانستید پاسخ ایوب را بدهید و یا ثابت کنید که او گناهکار است. 13 به من نگویید: «ایوب بسیار حکیم است. فقط خدا میتواند او را قانع کند.» 14 اگر ایوب با من به مباحثه پرداخته بود، با این نوع منطق پاسخ او را نمیدادم!
15 شما حیران نشستهاید و هیچ جوابی ندارید. 16 آیا حال که شما سکوت کردهاید من هم باید همچنان صبر کنم و ساکت بمانم؟ 17 نه، من به سهم خود جواب میدهم. 18 حرفهای زیادی برای گفتن دارم و دیگر نمیتوانم صبر کنم. 19 مانند مشکی هستم که از شراب پر شده و نزدیک ترکیدن است. 20 باید حرف بزنم تا راحت شوم. پس بگذارید من هم به سهم خود جواب بدهم. 21 من قصد ندارم از کسی طرفداری کنم و سخنان تملقآمیز بگویم، 22 چون انسان چاپلوسی نیستم و گرنه خالقم مرا هلاک میکرد.
<- ایوب 31ایوب 33 ->